در کلاس درس در حال تدریس بودم ونکاتی را بیان می کردم …دراین حین طلبه ای که هربار درجلسات قبل می خواست اظهار فضل کند وبه نوعی استاد را به چالش بکشد مساله ای را مطرح کرد که نشان می داد من این مطالب را بلد هستم ونیازی به نشستن در این جلسات ندارم وبا لحنی بی ادبانه وانمود کرد که اگر نکته جدیدی داری بگو وگرنه ول معطل…
من نیز کنترل خودم را به طور ناخودآگاه از دست دادم وصدایم کمی بالا رفت و کاملا تحکم برانگیز و از بالا به پایین با او صحبت کردم و به اوفهماندم تشخیص راهبری کلاس با من است وجای اعتراض وجود ندارد…..
در این بگو مگو کمی به خود مسلط شدم وبه خود آمدم .کمی خودم را جمع وجور کردم وبه نفس خود نهیب زدم «هی کجای کاری …برفرض که تو راست می گی…رفتارت اشتباهه… این طوری که استادی نمی کنن…ما که نباید فقط متخصص درس هامون باشیم…باید مسلط به زی طلبگی هم باشیم پس این طلبه ها اخلاق را از کی باید یاد بگیرن….»توهمین گیرودار بلافاصله بدون هیچ معطلی ،از طلبه عذرخواهی کردم و گفتم اگرچه حق باشما نبود اما رفتارمن اشتباه بود…
اینجا یادم آمد من معمولا از طلاب در جلسات اولیه سطح آشنایی با مطالب و کار با کامپیوتر و…می پرسم ودر اون یکی دوجلسه اول، این طلبه غایب بوده ووقتی از سطح اطلاعاتیش پرسیدم،دیدم خب خداییش حق داشته و این مطالب براش خسته کننده وسطح پایین بوده…برای همین برای چند جلسه بعدی که قرار بود این مباحث گفته بشه به ایشون اجازه دادم که نیاد وغایب هایش رابراش مجازکردم.
بعد از اون ماجرا چشمم به این روایت خورد و مدام تکرارش می کنم؛قال رسول الله(ص)من ازداد علما ولم یزدد هدی لم یزدد من الله الا بعدا(بحارالانوارج2،ص37)…هرکس مطلبی رابیاموزد ولی به واسطه این آموزش اتصال او به حقایق ابدی افزایش نیابد نتیجه زحمات وتلاش او چیزی جز دورشدن بیشتر از واقعیت نیست.
این قضیه دوتا نکته وتجربه به دنبال داشت:1-کنترل نفس2-توجه به تفاوت های افراد
#پای_تجربه_استاد